رسوا گردیدن
لغتنامه دهخدا
رسوا گردیدن . [ رُس ْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رسوا شدن . مفتضح گشتن . بی آبرو گردیدن :
ز صبح تیغ تو گردد به یک نفس رسوا
اگرچه سازدخصمت شب سیه پرده
- امثال :
پسته ٔ بی مغز چون دهان باز کند رسوا گردد . (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 505).
و رجوع به رسوا شدن و رسوا گشتن شود.
ز صبح تیغ تو گردد به یک نفس رسوا
اگرچه سازدخصمت شب سیه پرده
- امثال :
پسته ٔ بی مغز چون دهان باز کند رسوا گردد . (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 505).
و رجوع به رسوا شدن و رسوا گشتن شود.