رستم یکدست
لغتنامه دهخدا
رستم یکدست . [ رُ ت َ م ِ ی َ / ی ِ دَ ] (اِخ ) نام پهلوانی است سوای رستم زال و آن یکدست مادرزاد بود. (از غیاث اللغات ). نام پهلوانی که مادرزاد یک دست داشته است و با رستم زال کُشتیها و پنجه ها گرفته . (آنندراج ) :
سبو هم بمردانگی رستمی است
که یک دست دارد عجب آدمی است .
در جدل هیچ کم از رستم یکدست نبود
شانه چون در ره زلفش به دلم کرد دچار.
چه روز قوت مردانگی است پنداری
که خاک رستم یکدست شد سبوی شراب .
سبو هم بمردانگی رستمی است
که یک دست دارد عجب آدمی است .
در جدل هیچ کم از رستم یکدست نبود
شانه چون در ره زلفش به دلم کرد دچار.
چه روز قوت مردانگی است پنداری
که خاک رستم یکدست شد سبوی شراب .