رستخیز کردن
لغتنامه دهخدا
رستخیز کردن . [ رَ ت َ / رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد و داد کردن . هنگامه کردن :
همی بود زینگونه او اشک ریز
همی کرد بر خویشتن رستخیز.
و رجوع به رستخیز برآوردن و رستخیز برانگیختن و رستخیز شود.
همی بود زینگونه او اشک ریز
همی کرد بر خویشتن رستخیز.
و رجوع به رستخیز برآوردن و رستخیز برانگیختن و رستخیز شود.