رزمه
لغتنامه دهخدا
رزمه . [ رَ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) رزمة. بقچه ٔ بزرگ . (فرهنگ خطی ). بوقچه ٔرخت . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (غیاث اللغات ) (از برهان ). بسته ٔ قماش .(آنندراج ) (از شعوری ج 2 ص 15). بقچه . (یادداشت مؤلف ). بَلْغُنْده . (دهار) (یادداشت مؤلف ) :
زایر کز آنجا بازگردد برد
دیبا به تخت و رزمه و زر به من .
با جامه ٔ زری زرد چون شنبلید
با رزمه ٔ سیمی پاک چون نسترن .
صد و سی هزار از خز و پرنیان
دوصد رزمه ، نوحله ٔ چینیان .
کهسار که چون رزمه ٔ بزاز بد اکنون
گر بنگری از کلبه ٔ نداف ندانیش .
ز لاله باغ همه پر ز رزمه ٔ حله
ز سبزه باغ همه پر ز توده ٔ مینا.
اگر پیش از دارو خوردن کاری کند با رنج ، چون چیزی گران فرا بار نهادن یا رزمه بستن و گشادن یا لختی ریاضت قوی کردن ... مقصود تمامترحاصل شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
فراش صنع و قدرت او گسترد بساط
از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش .
گر همه یک بدره زر بودت و یک رزمه ثیاب .
از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم
دستم سمنستان و برم لاله زار کرد.
ز بوی زلفش با باد بیضه ٔ عنبر
ز نقش رویش در آب رزمه ٔ دیبا.
فایق که روی رزمه و طراز حله و عمده ٔ حمله بود در اثناء آن حال فروشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 177).
رومی و زنگیش چو صبح دورنگ
رزمه ٔ روم داد و بزمه ٔ زنگ .
زنی بیامد و مرا بگرفت که رزمه ٔ جامه ٔ من برده ای نگاه کردند کنیزکی می آمد و رزمه ٔ جامه می آورد. (تذکرة الاولیاء عطار). از برقه وموصل و بغداد هر سال هزار و اند رزمه ابریشم فرستاده بیاوردی . (تاریخ طبرستان ).
کهنه پیرایان صنع از بهر نوعهدان باغ
رزمه ها از کارگاه روم و ششتر بسته اند.
|| یک لنگه بار و اسباب قماش . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). لنگه یعنی یک عدل بار. (فرهنگ خطی ). یک لنگه بار و اسباب قماش را نیز گفته اند و بعضی گویند این لغت عربی است و به کسر اول است . (برهان ) :
صد رزمه ٔ فضل بار بسته
یک مشتریم نه پیش دکان .
زایر کز آنجا بازگردد برد
دیبا به تخت و رزمه و زر به من .
با جامه ٔ زری زرد چون شنبلید
با رزمه ٔ سیمی پاک چون نسترن .
صد و سی هزار از خز و پرنیان
دوصد رزمه ، نوحله ٔ چینیان .
کهسار که چون رزمه ٔ بزاز بد اکنون
گر بنگری از کلبه ٔ نداف ندانیش .
ز لاله باغ همه پر ز رزمه ٔ حله
ز سبزه باغ همه پر ز توده ٔ مینا.
اگر پیش از دارو خوردن کاری کند با رنج ، چون چیزی گران فرا بار نهادن یا رزمه بستن و گشادن یا لختی ریاضت قوی کردن ... مقصود تمامترحاصل شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
فراش صنع و قدرت او گسترد بساط
از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش .
گر همه یک بدره زر بودت و یک رزمه ثیاب .
از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم
دستم سمنستان و برم لاله زار کرد.
ز بوی زلفش با باد بیضه ٔ عنبر
ز نقش رویش در آب رزمه ٔ دیبا.
فایق که روی رزمه و طراز حله و عمده ٔ حمله بود در اثناء آن حال فروشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 177).
رومی و زنگیش چو صبح دورنگ
رزمه ٔ روم داد و بزمه ٔ زنگ .
زنی بیامد و مرا بگرفت که رزمه ٔ جامه ٔ من برده ای نگاه کردند کنیزکی می آمد و رزمه ٔ جامه می آورد. (تذکرة الاولیاء عطار). از برقه وموصل و بغداد هر سال هزار و اند رزمه ابریشم فرستاده بیاوردی . (تاریخ طبرستان ).
کهنه پیرایان صنع از بهر نوعهدان باغ
رزمه ها از کارگاه روم و ششتر بسته اند.
|| یک لنگه بار و اسباب قماش . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). لنگه یعنی یک عدل بار. (فرهنگ خطی ). یک لنگه بار و اسباب قماش را نیز گفته اند و بعضی گویند این لغت عربی است و به کسر اول است . (برهان ) :
صد رزمه ٔ فضل بار بسته
یک مشتریم نه پیش دکان .