رده زدن
لغتنامه دهخدا
رده زدن . [ رَ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) صف کشیدن . به صف ایستادن . صف زدن :
نگه کرد کیخسرو از پشت پیل
رده آن سپه را زده بر دو میل .
به جایی رسیدی که مرغ و دده
زنند از بر تخت پیشت رده .
نگه کرد کیخسرو از پشت پیل
رده آن سپه را زده بر دو میل .
به جایی رسیدی که مرغ و دده
زنند از بر تخت پیشت رده .