رباینده
لغتنامه دهخدا
رباینده . [ رُ ی َ دَ / دِ] (نف ) نعت فاعلی از ربودن . که برباید :
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال .
عدل آمد و امن آمد و رستند رعیت
از پنجه ٔ گرگان رباینده ٔ غدار.
دل تیهو از چنگ طغرل بداغ
رباینده باز از دل میغ ماغ .
بازی است رباینده زمانه که نیابد
زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.
رباینده چرخ آنچنانش ربود
که گفتی که تا بود هرگز نبود.
|| چیزی که بیک دیدن بخود کشد و از خود ببرد، چون : حسن رباینده و غمزه ٔ رباینده و ناز رباینده . (آنندراج ).
- حسن رباینده ؛ زیبایی دلربا. حسن که دل رباید :
تا از آن حسن رباینده نظر یافته است
آب آیینه رباینده تر از سیلاب است .
- خواب رباینده ؛ رباینده ٔ خواب . خواب ربا. که خواب را برباید:
خواب رباینده دماغ از دماغ
نورستاننده چراغ از چراغ .
|| دزد و غارتگر. (ناظم الاطباء). || مختلس . || جاذب . جاذبة.
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال .
عدل آمد و امن آمد و رستند رعیت
از پنجه ٔ گرگان رباینده ٔ غدار.
دل تیهو از چنگ طغرل بداغ
رباینده باز از دل میغ ماغ .
بازی است رباینده زمانه که نیابد
زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.
رباینده چرخ آنچنانش ربود
که گفتی که تا بود هرگز نبود.
|| چیزی که بیک دیدن بخود کشد و از خود ببرد، چون : حسن رباینده و غمزه ٔ رباینده و ناز رباینده . (آنندراج ).
- حسن رباینده ؛ زیبایی دلربا. حسن که دل رباید :
تا از آن حسن رباینده نظر یافته است
آب آیینه رباینده تر از سیلاب است .
- خواب رباینده ؛ رباینده ٔ خواب . خواب ربا. که خواب را برباید:
خواب رباینده دماغ از دماغ
نورستاننده چراغ از چراغ .
|| دزد و غارتگر. (ناظم الاطباء). || مختلس . || جاذب . جاذبة.