رایگان دادن
لغتنامه دهخدا
رایگان دادن . [ ی ْ /ی ِ دَ ] (مص مرکب ) مفت دادن . مجانی دادن . مفت و بی عوض دادن :
یکی مرد بر گرد لشکر بگشت
که یک تن مباد اندرین پهن دشت
که گوری فروشد ببازارگان
بدیشان دهند اینهمه رایگان .
نداد آن سر پربها رایگان
همی تاخت تا آذرآبادگان .
کسی رایگان خاک ندْهد بکس
همی جود او زر دهد رایگان .
دینت مایه ست که گفتم ترا
مایه بباد از چه دهی رایگان .
احمدبن نصر گوید که بروزگار ما این ضیاع کوشک بمغان چنانست که برایگان میدهند و کسی نمی خواهد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 38).
به هجو باز کنم کاسموی و روی سهیل
دهم بکفشگران رایگان به حکم حکیم .
از جوی کس آب چون توان خواست
کآتش ندهند رایگانم .
آبرویست کیمیای بزرگ
کیمیا رایگان نخواهد داد.
مرا چشم درد است و گشنیز نیست
تو را توتیا رایگان میدهد.
دست از جهان بدار و ازو پای بازکش
کآن رایگان بکافر تاتار میدهند.
می ندْهد او بجان گرانمایه بوسه ای
پنداشتی که بوسه چنین رایگان دهد.
قدر جان زآن می ندانی ای فلان
که بدادت حق ببخشش رایگان .
یکی مرد بر گرد لشکر بگشت
که یک تن مباد اندرین پهن دشت
که گوری فروشد ببازارگان
بدیشان دهند اینهمه رایگان .
نداد آن سر پربها رایگان
همی تاخت تا آذرآبادگان .
کسی رایگان خاک ندْهد بکس
همی جود او زر دهد رایگان .
دینت مایه ست که گفتم ترا
مایه بباد از چه دهی رایگان .
احمدبن نصر گوید که بروزگار ما این ضیاع کوشک بمغان چنانست که برایگان میدهند و کسی نمی خواهد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 38).
به هجو باز کنم کاسموی و روی سهیل
دهم بکفشگران رایگان به حکم حکیم .
از جوی کس آب چون توان خواست
کآتش ندهند رایگانم .
آبرویست کیمیای بزرگ
کیمیا رایگان نخواهد داد.
مرا چشم درد است و گشنیز نیست
تو را توتیا رایگان میدهد.
دست از جهان بدار و ازو پای بازکش
کآن رایگان بکافر تاتار میدهند.
می ندْهد او بجان گرانمایه بوسه ای
پنداشتی که بوسه چنین رایگان دهد.
قدر جان زآن می ندانی ای فلان
که بدادت حق ببخشش رایگان .