رای جستن
لغتنامه دهخدا
رای جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) استصواب . استشارت . نظر خواستن . مشورت خواستن . طلب اظهار نظر :
چو دارا در آن داوری رای جست
دل رایزن بود در رای سست .
|| اظهار نظر کردن . اظهار عقیده کردن . بیان نظریه و عقیده کردن :
خلاف رای سلطان رای جستن
بخون خویش باشد دست شستن .
چو دارا در آن داوری رای جست
دل رایزن بود در رای سست .
|| اظهار نظر کردن . اظهار عقیده کردن . بیان نظریه و عقیده کردن :
خلاف رای سلطان رای جستن
بخون خویش باشد دست شستن .