رای آوردن
لغتنامه دهخدا
رای آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) راه و رسم کاری پیش گرفتن . روی بکاری آوردن . تصمیم به امری گرفتن . بر کاری خاستن و اراده کردن :
یک امروز رای پلنگ آورید
ز هر سو برانید و جنگ آورید.
همی بی من آیین و رای آورید
جهان را به نو کدخدای آورید.
سه روز اندرین جنگ رای آوریم
سخنهای بهتر بجای آوریم .
سخندان چو رای روان آورد
سخن از زبان ردان آورد.
ز رامش سوی دانش آورد رای
پژوهشگری کرد با رهنمای .
بکوشید کآرَد سوی روم رای
فروبسته شد شخص را دست و پای .
بفرمود شه تا چو رای آورند
در آن آب دانش بجای آورند.
دواسبه سوی ظلمت آورد رای .
به آزردن کس نیاورد رای
برون از خط عدل ننهاد پای .
به زمین بوس شاه رای آورد
شرط تعظیم را بجای آورد.
یک امروز رای پلنگ آورید
ز هر سو برانید و جنگ آورید.
همی بی من آیین و رای آورید
جهان را به نو کدخدای آورید.
سه روز اندرین جنگ رای آوریم
سخنهای بهتر بجای آوریم .
سخندان چو رای روان آورد
سخن از زبان ردان آورد.
ز رامش سوی دانش آورد رای
پژوهشگری کرد با رهنمای .
بکوشید کآرَد سوی روم رای
فروبسته شد شخص را دست و پای .
بفرمود شه تا چو رای آورند
در آن آب دانش بجای آورند.
دواسبه سوی ظلمت آورد رای .
به آزردن کس نیاورد رای
برون از خط عدل ننهاد پای .
به زمین بوس شاه رای آورد
شرط تعظیم را بجای آورد.