رامشگر
لغتنامه دهخدا
رامشگر. [ م ِ گ َ ] (ص مرکب ) مطرب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (برهان ) (از شعوری ج 2 ورق 5) (ناظم الاطباء) (صحاح الفرس ) (انجمن آرا) (منتخب اللغات ) (رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ).سازنده . (برهان ) (لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا). نوازنده . (لغت محلی شوشتر). مطربه . (یادداشت مؤلف ). مغنی . (ناظم الاطباء). نغمه پرداز. (از شعوری ج 2 ورق 5). نوشته اند که رامش مخفف آرامش است چون ساز و نغمه باعث آرامش دل میشود لهذا در اینجا مجازاً اطلاق مسبب برسبب کرده اند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
پس اندر ز رامشگران دوهزار
همه ساخته رود روز شکار.
زده ببزم تو رامشگران بدولت تو
گهی چکاوک و گه راهی و گهی قالوس .
برآورد رامشگر کابلی
ره رود با خامه ٔ زابلی .
بدش نغز رامشگری چنگزن
یکی نیمه مرد و یکی نیمه زن .
و رامشگر چون سرکیس رومی وباربد که این همه نواها نهاده است و دستانها. (مجمل التواریخ و القصص ).
خروش چنگ رامشگر برآمد
بخار می ز معده بر سر آمد.
غزل برداشته رامشگر رود
که بدرود ای نشاط و عیش بدرود.
|| خواننده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه ) (برهان ) (ولف ). درست مقابل مویه گر. (فرهنگ شاهنامه ). خنیاگر. (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ اوبهی ) (شعوری ج 2 ورق 5). سرودگوی . (فرهنگ سروری ) (صحاح الفرس ) (شرفنامه ٔ منیری ). گوینده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (منتخب اللغات ). نغمه ساز. (ناظم الاطباء) :
با ماه سمرقند کن آیین سپرجی
رامشگر خوب آور با نغمه ٔ چون قند.
نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفج
بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر.
زمین باغ گشت از کران تا کران
ز شادی و آواز رامشگران .
برآمد هم آواز رامشگران
همه شهر روم از کران تا کران .
سپهدار کیخسروو مهتران
نشستند و خواندند رامشگران .
بر آواز رامشگران می خورند
چو ما مردمان رابکس نشمرند.
می آورد [ کیخسرو ] و رامشگران را بخواند
وز آواز ایشان همه خیره ماند.
ز تو این مجلس ما جملگی آراسته گشت
مجلس آراسته و مرغ در او رامشگر.
یکی مرغ بر شاخسار از برش
که بودی گه بزم رامشگرش .
نه عجب گر فلک شود مطرب
ماه ، ساقی و زهره رامشگر.
از عکس می مجلس چنان چون باغ زرین درخزان
باغ از دم رامشگران مرغان گویا داشته .
|| و چون غالباً یک تن خوانندگی و مطربی یا سازندگی و مطربی میکرده است از این روی رامشگر در هر دو معنی مطرب و مغنی نیز بکار رفته است و شواهد زیر هر دو معنی راست :
می روشن آورد و رامشگران
هم اندرخورش باگهر مهتران .
بهر جای گاهی بیاراستی
می و رود و رامشگران خواستی .
تو گفتی در و بام رامشگریست
زمانه بآرامش دیگریست .
بفرمودتا خوان بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند.
به رامشگری گفت امروز رود
بیارای با پهلوانی سرود.
فرخت باد سر سال چنینت هر سال
بزم تو با بت و با جام و می و رامشگر.
لیکن این ماه که پیش آمد ماهی است که او
با طرب گردد و با رامش و با رامشگر.
ز رامشگران رامشی کن طلب
که رامش بود نزد رامشگران .
یکی هاتف از خانه آواز داد
چو رامش بری نزد رامشگری .
چو از می گران شد سر باده خوار
سته گشت رامشگر و میگسار.
عقل رامشگری است روح افزای
عدل مشاطه ای است ملک آرای .
شبی بی رودو رامشگر نبودند
زمانی بی می و ساغر نبودند.
جنیبت بر لب شهرود بستند
ببانگ رود و رامشگر نشستند.
نشسته برامش ز هر کشوری
غریب اوستادی و رامشگری .
|| اهل عیش و عشرت . (ناظم الاطباء).
پس اندر ز رامشگران دوهزار
همه ساخته رود روز شکار.
زده ببزم تو رامشگران بدولت تو
گهی چکاوک و گه راهی و گهی قالوس .
برآورد رامشگر کابلی
ره رود با خامه ٔ زابلی .
بدش نغز رامشگری چنگزن
یکی نیمه مرد و یکی نیمه زن .
و رامشگر چون سرکیس رومی وباربد که این همه نواها نهاده است و دستانها. (مجمل التواریخ و القصص ).
خروش چنگ رامشگر برآمد
بخار می ز معده بر سر آمد.
غزل برداشته رامشگر رود
که بدرود ای نشاط و عیش بدرود.
|| خواننده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه ) (برهان ) (ولف ). درست مقابل مویه گر. (فرهنگ شاهنامه ). خنیاگر. (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ اوبهی ) (شعوری ج 2 ورق 5). سرودگوی . (فرهنگ سروری ) (صحاح الفرس ) (شرفنامه ٔ منیری ). گوینده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (منتخب اللغات ). نغمه ساز. (ناظم الاطباء) :
با ماه سمرقند کن آیین سپرجی
رامشگر خوب آور با نغمه ٔ چون قند.
نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفج
بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر.
زمین باغ گشت از کران تا کران
ز شادی و آواز رامشگران .
برآمد هم آواز رامشگران
همه شهر روم از کران تا کران .
سپهدار کیخسروو مهتران
نشستند و خواندند رامشگران .
بر آواز رامشگران می خورند
چو ما مردمان رابکس نشمرند.
می آورد [ کیخسرو ] و رامشگران را بخواند
وز آواز ایشان همه خیره ماند.
ز تو این مجلس ما جملگی آراسته گشت
مجلس آراسته و مرغ در او رامشگر.
یکی مرغ بر شاخسار از برش
که بودی گه بزم رامشگرش .
نه عجب گر فلک شود مطرب
ماه ، ساقی و زهره رامشگر.
از عکس می مجلس چنان چون باغ زرین درخزان
باغ از دم رامشگران مرغان گویا داشته .
|| و چون غالباً یک تن خوانندگی و مطربی یا سازندگی و مطربی میکرده است از این روی رامشگر در هر دو معنی مطرب و مغنی نیز بکار رفته است و شواهد زیر هر دو معنی راست :
می روشن آورد و رامشگران
هم اندرخورش باگهر مهتران .
بهر جای گاهی بیاراستی
می و رود و رامشگران خواستی .
تو گفتی در و بام رامشگریست
زمانه بآرامش دیگریست .
بفرمودتا خوان بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند.
به رامشگری گفت امروز رود
بیارای با پهلوانی سرود.
فرخت باد سر سال چنینت هر سال
بزم تو با بت و با جام و می و رامشگر.
لیکن این ماه که پیش آمد ماهی است که او
با طرب گردد و با رامش و با رامشگر.
ز رامشگران رامشی کن طلب
که رامش بود نزد رامشگران .
یکی هاتف از خانه آواز داد
چو رامش بری نزد رامشگری .
چو از می گران شد سر باده خوار
سته گشت رامشگر و میگسار.
عقل رامشگری است روح افزای
عدل مشاطه ای است ملک آرای .
شبی بی رودو رامشگر نبودند
زمانی بی می و ساغر نبودند.
جنیبت بر لب شهرود بستند
ببانگ رود و رامشگر نشستند.
نشسته برامش ز هر کشوری
غریب اوستادی و رامشگری .
|| اهل عیش و عشرت . (ناظم الاطباء).