راستگویی
لغتنامه دهخدا
راستگویی . (حامص مرکب ) راستگوئی . عمل راستگو. صَدیق و راستگو بودن . گفتن حرف راست و درست . مقابل دروغگویی . صداقت . صدق : و همه ٔ پیغامبران را به راستگویی داری . (منتخب قابوسنامه ص 15).
ترا بسیار خصلت جز نکوییست
بگویم راست مردی راستگوییست .
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی .
وحشی دیوانه ام در راستگویی ها مثل
خواه ره از من بگردان خواه رو از من بتاب .
ترا بسیار خصلت جز نکوییست
بگویم راست مردی راستگوییست .
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی .
وحشی دیوانه ام در راستگویی ها مثل
خواه ره از من بگردان خواه رو از من بتاب .