راست گفتن
لغتنامه دهخدا
راست گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخن راست بر زبان راندن . راستگویی . مقابل دروغ گفتن . بِرّ؛ راست گفتن . (منتهی الارب ). صِدق ؛ راست گفتن . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) :
از آنکه مدح تو گویم درست گویم و راست
مرا بکار نیاید سریشم و کیدا.
راست گویم علم ورزم طاعت یزدان کنم
این سه چیز است ای برادر کار عقل مکتسب .
من راست خود بگویم چون راست هیچ نیست
خود راستی نهفتن هرگز کجا توان .
و راست گفته است آن حکیم که سگ را گرسنه دار تا بر اثر تو پوید. (کلیله و دمنه ).
مگو راست بندیش خاقانیا
همه آفت از راست گفتن درست .
بیا تا کژ نشینم راست گویم
چه خواریها کزو نامد برویم .
جز من اگرت عاشق شیداست بگو
ور میل دلت بجانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
ور هست بگو، نیست بگو، راست بگو.
خردمندان پیشین راست گفتند
مرا خود کاجکی مادر نزادی .
راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیکست کسی را که شکیبایی هست .
چون برادران یوسف پیغمبر (ص ) بدروغ موسوم شدند براست گفتن ایشان اعتماد نماند. (سعدی ).
ترس کاری براست گفتن کوش
ورنه باری تو خود نداری هوش .
از آنکه مدح تو گویم درست گویم و راست
مرا بکار نیاید سریشم و کیدا.
راست گویم علم ورزم طاعت یزدان کنم
این سه چیز است ای برادر کار عقل مکتسب .
من راست خود بگویم چون راست هیچ نیست
خود راستی نهفتن هرگز کجا توان .
و راست گفته است آن حکیم که سگ را گرسنه دار تا بر اثر تو پوید. (کلیله و دمنه ).
مگو راست بندیش خاقانیا
همه آفت از راست گفتن درست .
بیا تا کژ نشینم راست گویم
چه خواریها کزو نامد برویم .
جز من اگرت عاشق شیداست بگو
ور میل دلت بجانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
ور هست بگو، نیست بگو، راست بگو.
خردمندان پیشین راست گفتند
مرا خود کاجکی مادر نزادی .
راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیکست کسی را که شکیبایی هست .
چون برادران یوسف پیغمبر (ص ) بدروغ موسوم شدند براست گفتن ایشان اعتماد نماند. (سعدی ).
ترس کاری براست گفتن کوش
ورنه باری تو خود نداری هوش .