راخ
لغتنامه دهخدا
راخ . (اِ) غم و اندوه . (آنندراج ) :
دو گوشش بخنجرش سوراخ کرد
دل گرد توران پر از راخ کرد.
|| ظن و گمان . (شعوری ورق 4 ج 2). رای و گمان و اندیشه . (فرهنگ ناظم الاطباء).
دو گوشش بخنجرش سوراخ کرد
دل گرد توران پر از راخ کرد.
|| ظن و گمان . (شعوری ورق 4 ج 2). رای و گمان و اندیشه . (فرهنگ ناظم الاطباء).