ذیخ
لغتنامه دهخدا
ذیخ . (ع اِ) گرگ . ذئب . || مرد دلیر. || اسپ نجیب نیکورفتار. || بزرگی . || بزرگسالی . || نام ستاره ای است سرخرنگ . || خوشه . || ذکر الضباع ؛ کفتار نر بسیارموی . نعثل . ج ، اَذیاخ ، ذیوخ ، ذَیَخَة :
وَلدِت خلداً و ذیخاً فی تشتمه
و بعده ٔ خزَراً یشتد فی العضد.
و در حاشیه ٔ آن آرد: الذیخ ذکر الضباع و هو اعرج . و باز در ج 3 ص 72 همان کتاب آمده است :
دفعنا الیه و هو کالذیخ حاظیا
نشدُ علی اکبادنا بالعمائم .
وَلدِت خلداً و ذیخاً فی تشتمه
و بعده ٔ خزَراً یشتد فی العضد.
و در حاشیه ٔ آن آرد: الذیخ ذکر الضباع و هو اعرج . و باز در ج 3 ص 72 همان کتاب آمده است :
دفعنا الیه و هو کالذیخ حاظیا
نشدُ علی اکبادنا بالعمائم .