ذی قار
لغتنامه دهخدا
ذی قار. (اِخ ) (برقة...) نام موضعی است در شعر ذیل :
لقد خبرت عیناک یوما بحبها
ببرقة ذی قار و قدکتم الصدر.
تبه شد لشکرش در حرب ذی قار
عقابش را کبوتر زد بمنقار.
لقد خبرت عیناک یوما بحبها
ببرقة ذی قار و قدکتم الصدر.
تبه شد لشکرش در حرب ذی قار
عقابش را کبوتر زد بمنقار.