ذوالمن
لغتنامه دهخدا
ذوالمن . [ ذُل ْ م َن ن ] (ع ص مرکب ) خداوند منتهای بسیار. (دهار). عطابخش .منان . منعم . نامی از نامهای خدای تعالی :
حج بکن و کام دل بخواه از اینرو
کآنچه بخواهی تو بدهد ایزد ذوالمن .
دشمنان این ز خویشتن دیدند
خواجه از فضل ایزد ذوالمن .
چو در پیدا نهانی را ببینی
بدان کآمد سوی تو فضل ذوالمن .
علم اجلها بهیچ خلق نداده ست
ایزد دادار دادگستر ذوالمن .
آنکه در آفرینش عالم
غرض او بد ز ایزد ذوالمن
تو آن عدیم همالی که نیست در عالم
همالت از همه آل پیمبر ذوالمن .
مرد توکلم نزنم درگه ملوک
حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم .
حج بکن و کام دل بخواه از اینرو
کآنچه بخواهی تو بدهد ایزد ذوالمن .
دشمنان این ز خویشتن دیدند
خواجه از فضل ایزد ذوالمن .
چو در پیدا نهانی را ببینی
بدان کآمد سوی تو فضل ذوالمن .
علم اجلها بهیچ خلق نداده ست
ایزد دادار دادگستر ذوالمن .
آنکه در آفرینش عالم
غرض او بد ز ایزد ذوالمن
تو آن عدیم همالی که نیست در عالم
همالت از همه آل پیمبر ذوالمن .
مرد توکلم نزنم درگه ملوک
حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم .