دیو سپید
لغتنامه دهخدا
دیو سپید. [ وِ س ِ ] (اِخ ) پهلوانی بود مازندرانی که رستم زال او را کشت . (برهان ) (از جهانگیری ). نام دیوی که رستم او را در مازندران کشته است . (شرفنامه ٔ منیری ). در افسانه های شاهنامه دیومعروف مازندران و در واقع سردار و پادشاه آن سرزمین در روزگار کیکاوس . وی کیکاوس را که به مازندران لشکر کشیده بود با سران سپاهش به جادویی نابینا و در بند کرد و سپاه ایران را شکست داد و در بند کشید. رستم پس از آگاهی از این ماجرا به مازندران شتافت و بعد از گذشتن از هفت خان که دیو سپید برای او ایجاد کرده بود، به غار دیوسپید درآمد و او را که درون غار خفته بود از خواب بیدار کرد و با وی جنگید و بر زمین زدو جگرگاهش بدرید و جگر او را برای بینا کردن دیدگان کیکاوس و سران سپاه ایران برد. جنگ رستم با دیو سپید از جنگهای نمایان اوست و در میان عامه ٔ مردم شهرت فراوان دارد. (از دائرة المعارف فارسی ) :
نه ارژنگ مانم نه دیو سپید
نه سنجه نه پولاد غندی نه بید.
زآتشین تیغی که خاکستر کند دیو سپید
شعله در شیر سیاه سیستان افشانده اند.
و نیز رجوع به دیو شود.
نه ارژنگ مانم نه دیو سپید
نه سنجه نه پولاد غندی نه بید.
زآتشین تیغی که خاکستر کند دیو سپید
شعله در شیر سیاه سیستان افشانده اند.
و نیز رجوع به دیو شود.