دیلم
لغتنامه دهخدا
دیلم . [ دَ ل َ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ).داهیة. (از تاج العروس ) (لسان العرب ). || مرگ . (از لسان العرب ). || دشمنان . (منتهی الارب ). اعداء، یقال : هو دیلم من الدیالمة، یعنی دشمنی از دشمنان است بعلت شهرت این طایفه به شرارت و عداوت . (از تاج العروس ). || جماعت مردم . (منتهی الارب ). جماعت و گروه بسیار از مردم و از هر چیز دیگر. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || سپاه بسیار. (از لسان العرب ). || جماعت مورچگان و کنه بر کناره ٔ حوض و آبخور ستوران و در خوابگاه شتران نزدیک آب . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || مورچه . || مورچه ٔ سیاه . || شتر. || مردمان سیاه . (از لسان العرب ). || نوعی از سنگخوار یا نر آن . (منتهی الارب ). نوعی از قطا یا نر آن . (از تاج العروس ) || دراج نر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || درخت سلام . (منتهی الارب ). درخت سلم که در کوهها روید. (از تاج العروس ). سلام درختی است که درکوهها روید و آن را دیلم گویند. (از لسان العرب ).