دیرمان
لغتنامه دهخدا
دیرمان . (نف مرکب ) دیرماننده . که دیرماند. که دیرپاید :
کز عمر هزار ساله ٔ نوح
صد دولت دیرمان ببینم .
|| بقا و پایداری و بمعنای باقی و پایدار. (غیاث ) (آنندراج ).
کز عمر هزار ساله ٔ نوح
صد دولت دیرمان ببینم .
|| بقا و پایداری و بمعنای باقی و پایدار. (غیاث ) (آنندراج ).