دیرآمدن
لغتنامه دهخدا
دیرآمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نه به وقت فرارسیدن . نه در وقت معتاد آمدن : هجوم ؛ دیرآمدن زمستان . (تاج المصادر بیهقی ). تأخیر کردن :
همانا مرا چشم دارد همی
ز دیر آمدن خشم دارد همی .
بدین چاره جستن ترا خواستم
چو دیر آمدی تندی آراستم .
آنکس که نباید برما زودتر آید
تو دیرتر آیی ببر ما که ببایی .
از باغ بزندان برم و دیر بیایم
چون آمدمی نزد شما دیر نپایم .
با وجودش ازل پریر آمد
بگه آمد اگرچه دیر آمد.
هرچند دیر مانده بدیم از امید او
دیر آمدن بخیر و سعادت بود بگاه .
مثل زد سکندر بر آن کوهسار
که دیر و درست آی و انده مدار.
چه خوش گفت آن سخنگوی جهانگرد
که دیر آی و درست آی ای جوانمرد.
بعرض بندگی دیر آمدم دیر
اگر دیر آمدم شیر آمدم شیر.
گفت بدین خرده که دیر آمدم
رو به داند که چو شیر آمدم .
وگر دیر شد گرم رو باش و چست
ز دیر آمدن غم ندارد درست .
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست .
دلم از جان خویش سیر آمد
دور او بیش ده که دیر آمد.
جامش از راه چون درست آمد
گرچه دیر آمده ست چست آمد.
- امثال :
دیر آمد و بگاه آمد .
دیر آمده است زود میخواهد برود .
دیر آی و درست آی .
دیر آی و شیرآی .
دیر بیا چست بیا .
دیر بیا درست بیا .
هرچه زود بر آید دیر نپاید .
همانا مرا چشم دارد همی
ز دیر آمدن خشم دارد همی .
بدین چاره جستن ترا خواستم
چو دیر آمدی تندی آراستم .
آنکس که نباید برما زودتر آید
تو دیرتر آیی ببر ما که ببایی .
از باغ بزندان برم و دیر بیایم
چون آمدمی نزد شما دیر نپایم .
با وجودش ازل پریر آمد
بگه آمد اگرچه دیر آمد.
هرچند دیر مانده بدیم از امید او
دیر آمدن بخیر و سعادت بود بگاه .
مثل زد سکندر بر آن کوهسار
که دیر و درست آی و انده مدار.
چه خوش گفت آن سخنگوی جهانگرد
که دیر آی و درست آی ای جوانمرد.
بعرض بندگی دیر آمدم دیر
اگر دیر آمدم شیر آمدم شیر.
گفت بدین خرده که دیر آمدم
رو به داند که چو شیر آمدم .
وگر دیر شد گرم رو باش و چست
ز دیر آمدن غم ندارد درست .
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست .
دلم از جان خویش سیر آمد
دور او بیش ده که دیر آمد.
جامش از راه چون درست آمد
گرچه دیر آمده ست چست آمد.
- امثال :
دیر آمد و بگاه آمد .
دیر آمده است زود میخواهد برود .
دیر آی و درست آی .
دیر آی و شیرآی .
دیر بیا چست بیا .
دیر بیا درست بیا .
هرچه زود بر آید دیر نپاید .