دیت
لغتنامه دهخدا
دیت . [ ی َ ] (ع اِ) مأخوذ از دیة تازی بمعنی خونبها و آن در شرع ده هزار درهم است . دیت را فارسیان بمعنی مطلق جرمانه نیز آرند. (از غیاث ). دیة خونبها. (زمخشری ) آنچه واجب آید در کشتن . ج ، دیات . تاوان . (یادداشت مؤلف ). عَقل . غیرَة. مَعقُلَة. نَذَر. اعتقال ؛ دیت گرفتن . عقل ؛ دیت پذیرفتن . عقل ؛ دیت دادن (کشته را). شَنَق ؛ دیت جراحات . (منتهی الارب ) :
نه بقصاصش کنند خلق اشاره
نه به دیت پادشه بخواهد ازو مال .
عقل اگر در میانه کشته شود
دیت از بادخانه بستانم .
بر زمین صد هزار خونریزیست
یک دیت آسمان نخواهد داد.
غصه ٔ ایام ریخت خون چو خاقانیی
شو، دیت خون او زان می چون خون بیار.
ای چرخ شریف کش که دونی
جان را دیت از دهات جویم .
کشت صبر مرا نیاز عطات
دیت کشته ٔ نیاز فرست .
خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس
برگ هوابساز و نثار از روان طلب .
بیش و کمی را که کشی در شمار
رنج بقدر دیتش چشم دار.
سیم دیت بود مگر سنگ را
کآمد و خست آن دهن تنگ را.
آن عاشق مجروح ندانی که چه گفتست
هر خون که دلارام بریزد دیتی نیست .
خونبهای جرم نفس قاتله
هست بر حلمش دیت بر عاقله .
گر خطا کشتم دیت بر عاقله است
عاقله جانم تو بودی ازالست .
چون برای حق و روز عاجل است
گر خطایی شد دیت بر عاقله است .
و رجوع به دیة و دیه شود.
نه بقصاصش کنند خلق اشاره
نه به دیت پادشه بخواهد ازو مال .
عقل اگر در میانه کشته شود
دیت از بادخانه بستانم .
بر زمین صد هزار خونریزیست
یک دیت آسمان نخواهد داد.
غصه ٔ ایام ریخت خون چو خاقانیی
شو، دیت خون او زان می چون خون بیار.
ای چرخ شریف کش که دونی
جان را دیت از دهات جویم .
کشت صبر مرا نیاز عطات
دیت کشته ٔ نیاز فرست .
خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس
برگ هوابساز و نثار از روان طلب .
بیش و کمی را که کشی در شمار
رنج بقدر دیتش چشم دار.
سیم دیت بود مگر سنگ را
کآمد و خست آن دهن تنگ را.
آن عاشق مجروح ندانی که چه گفتست
هر خون که دلارام بریزد دیتی نیست .
خونبهای جرم نفس قاتله
هست بر حلمش دیت بر عاقله .
گر خطا کشتم دیت بر عاقله است
عاقله جانم تو بودی ازالست .
چون برای حق و روز عاجل است
گر خطایی شد دیت بر عاقله است .
و رجوع به دیة و دیه شود.