دژآگه
لغتنامه دهخدا
دژآگه . [ دُ گ َه ْ ] (ص مرکب ) مخفف دژآگاه . خشمگین . (از برهان ) (از ناظم الاطباء) :
سوار جهان نیوزار دلیر
چو پیل دژآگه و درنده شیر.
دژآگهی که به بیشه درون سپیده دمان
ز بیم شنه ٔ او شیر بفکند چنگال .
بر در خانه ٔ تو از فزع هیبت تو
شیر چنگ افگندو پیل دژآگه دندان .
دژآگه ددی سهمگین منکر است
بزور و دل از هر ددان برتر است .
زین دیو دژآگه چو گشتم آگه
زین پس نکند صید باحتیالم .
شعاع کوکب ثابت به چرخ بر رهبر
مسیردیو دژآگه به خاک بر هنجار.
|| بداندیش . (برهان ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به دژآگاه شود.
سوار جهان نیوزار دلیر
چو پیل دژآگه و درنده شیر.
دژآگهی که به بیشه درون سپیده دمان
ز بیم شنه ٔ او شیر بفکند چنگال .
بر در خانه ٔ تو از فزع هیبت تو
شیر چنگ افگندو پیل دژآگه دندان .
دژآگه ددی سهمگین منکر است
بزور و دل از هر ددان برتر است .
زین دیو دژآگه چو گشتم آگه
زین پس نکند صید باحتیالم .
شعاع کوکب ثابت به چرخ بر رهبر
مسیردیو دژآگه به خاک بر هنجار.
|| بداندیش . (برهان ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به دژآگاه شود.