دونیمه
لغتنامه دهخدا
دونیمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دو نیم . دو نصف . به دو نصف تقسیم شده (یادداشت مؤلف ) :
هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهد
دو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم .
- دونیمه شدن ؛ دو نیم شدن . نصف شدن : دو نیمه شد آن کوه پولادسنج . نظامی . انجزاع ؛ دو نیمه شدن رسن . (منتهی الارب ). رجوع به ترکیب دو نیم شدن در ذیل دو نیم شود.
- دو نیمه کردن ؛ دو نیم کردن . نصف کردن . (یادداشت مؤلف ) :
راست گفتش دو نیمه خواهد کرد
لاله ای را به برگ نیلوفر.
حسام دین که به هیجا حسام قاطع او
کند دو نیمه عدو را ز فرق تا به میان
چنان دو نیمه کند خصم راکه نیم از نیم
به ذره ای بپذیرد زیادت و نقصان .
دو نیمه کنم عمر با یکدلی
که از نیم جنسی نشان می دهد.
تشطیر؛ دو نیمه کردن مال را. (منتهی الارب ). رجوع به ترکیب دو نیم کردن در ذیل دو نیم شود.
- به دونیمه دل ؛ هراسان و بیمناک :
همه موبدان سرفکنده نگون
به دونیمه دل دیدگان پر ز خون .
هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهد
دو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم .
- دونیمه شدن ؛ دو نیم شدن . نصف شدن : دو نیمه شد آن کوه پولادسنج . نظامی . انجزاع ؛ دو نیمه شدن رسن . (منتهی الارب ). رجوع به ترکیب دو نیم شدن در ذیل دو نیم شود.
- دو نیمه کردن ؛ دو نیم کردن . نصف کردن . (یادداشت مؤلف ) :
راست گفتش دو نیمه خواهد کرد
لاله ای را به برگ نیلوفر.
حسام دین که به هیجا حسام قاطع او
کند دو نیمه عدو را ز فرق تا به میان
چنان دو نیمه کند خصم راکه نیم از نیم
به ذره ای بپذیرد زیادت و نقصان .
دو نیمه کنم عمر با یکدلی
که از نیم جنسی نشان می دهد.
تشطیر؛ دو نیمه کردن مال را. (منتهی الارب ). رجوع به ترکیب دو نیم کردن در ذیل دو نیم شود.
- به دونیمه دل ؛ هراسان و بیمناک :
همه موبدان سرفکنده نگون
به دونیمه دل دیدگان پر ز خون .