دونده
لغتنامه دهخدا
دونده . [ دَ وَ دَ / دِ ] (نف ) تندرونده و تازنده و تاخت کننده . (ناظم الاطباء): کر. (منتهی الارب ). کریان . (منتهی الارب ). آنکه دود. که شتابد. شتابنده . رونده به تندی : و این [ سند ] ناحیتی است گرمسیر...و مردمان اسمر و باریک تن و دونده . (حدود العالم ).
بیارید گفتا یکی پیل نر
نوندی دونده چو مرغی به پر.
وین دهر دونده به یکی مرکب ماند
کز کار نیاساید هرچند دوانیش .
سوی اژدهای دونده دوید.
عبابید. عبادید؛ دونده به هر سوی . فرس جهیز؛ اسب سبکرو و سخت دونده . عضروط. عضرط؛ دونده به دنبال کسی . (منتهی الارب ).
بیارید گفتا یکی پیل نر
نوندی دونده چو مرغی به پر.
وین دهر دونده به یکی مرکب ماند
کز کار نیاساید هرچند دوانیش .
سوی اژدهای دونده دوید.
عبابید. عبادید؛ دونده به هر سوی . فرس جهیز؛ اسب سبکرو و سخت دونده . عضروط. عضرط؛ دونده به دنبال کسی . (منتهی الارب ).