دوری کردن
لغتنامه دهخدا
دوری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری نمودن . حذر کردن و نفرت نمودن . (ناظم الاطباء). اجتناب ورزیدن . دوری گزیدن . اجتناب . تجنب . مجانبت . (یادداشت مؤلف ) :
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شود گردون گردا.
زبان گر به گرمی صبوری کند
ز دوری کن خویش دوری کند.
- دوری کردن از کسی ؛ به دیدار او نشدن . با وی معاشرت نکردن . ازمعاشرت او اجتناب ورزیدن . (یادداشت مؤلف ).
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شود گردون گردا.
زبان گر به گرمی صبوری کند
ز دوری کن خویش دوری کند.
- دوری کردن از کسی ؛ به دیدار او نشدن . با وی معاشرت نکردن . ازمعاشرت او اجتناب ورزیدن . (یادداشت مؤلف ).