دودمان
لغتنامه دهخدا
دودمان . (اِ مرکب ) دوده . سلسله . سلاله . نسل . (یادداشت مؤلف ). طایفه . (ناظم الاطباء). آل . (دهار) (ناظم الاطباء). صی . اسرة. (دهار). خانواده . (از برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا). بطن . (دهار). فصیله . (ترجمان القرآن ). عترة. (دهار). خاندان . (شرفنامه ٔ منیری ) (از برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قبیله . (از برهان ) (دهار) (ناظم الاطباء) (تفلیسی ) (غیاث ). عشیره . (مهذب الاسماء) (دستوراللغة). خانمان . فامیل . (یادداشت مؤلف ) :
که هرگز بدین دودمان غم نبود
فروزنده تر زین جهان کم شنود.
به توران همه دودمان پرغم است
زن و کودک خرد را ماتم است .
رهایی نیابیم یک تن به جان
نه خرگاه یابیم و نه دودمان .
بسی سروران را سرآمد به گرد
همه دودمان غارت و برده کرد.
بخواهد شدن بخت ازین دودمان
نماند بدین تخمه کس شادمان .
خود و دودمان نزد خسرو شوی
بدان سایه ٔ مهر او بغنوی .
هر آن دودمان کآن نه زین کشور است
برآیدهمی دود از آن دودمان .
قرارم چون شکسته کاروان است
روانم چون کشفته دودمان است .
بدل داد از شکوفه و برگ و میوه
عم و خال و تبار و دودمانت .
ای صدر خاندان نبوت چو باب خویش
خورشید اقربا شدی و فخر دودمان .
خدای داند کز تو به دودمان نروم
و گر برآرد دودم ز دودمان آتش .
لافد زمانه ز اقلیم در دودمان رفعت
کز ملت مسیحا خود قیصری ندارم .
وحدت گزین و همدمی از دوستان مجوی
تنها نشین و محرمی از دودمان مخواه .
نوروز را به خدمت صدرت مبارکی است
در مدحتت مبارکی دودمان ماست .
ای قاهری که به زخم نیش پشه دود از دودمان نمرود به آسمان رسانیدی . (سندبادنامه ص 143).
اولیای دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). دیو فتنه ... ملک قدیم دودمان کریم آل سامان بر باد داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). در دودمان او کسی نبود که شایستگی پادشاهی داشتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). نحوست بغی و طغیان و شومی طمع در خاندان قدیم و دودمان کریم بدو رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گفت با هر یکی گناه تو چیست
از کجایی و دودمان تو کیست .
|| (اصطلاح جانورشناسی ). خانواده . رسته . دسته .
- دودمان زاینده ؛ بسیاری از جانوران پست می توانند به وسیله ٔ تولید مثل غیر جنسی زیاد شوند و هرگاه قطعه ای از بدن آنان جدا گردد بعد از مدتی به حیوان کامل تبدیل می گردد(شبیه به قلمه زدن گیاهان ). برخی از دانشمندان جانورشناس معتقدند که از ابتدای نمو رویانی سلول هایی که بعداً گامتها را تشکیل دهند از سلول های دیگر بدن جداشده و سرنوشت مستقلی دارند به قسمی که بین سلولهای تناسلی که با یکدیگر جفت شده و تخم را درست کرده اند و گامتهایی که از این تخم اخیر زاییده شده اند هیچگونه جدایی و فاصله ای وجود ندارد و یک پیوستگی دایمی برقرار است . این فرضیه را فرضیه ٔ دودمان زاینده نامند که برای نخسیتن بار دانشمندی آلمانی به نام ویسمان آن را بیان کرد. (از جانورشناسی فاطمی صص 28-29). || طایفه ٔ بزرگ نیک نام . || نژاد. (ناظم الاطباء). اصل . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ لغات مؤلف ). تبار. (ناظم الاطباء) (غیاث ). تخمه . نسل . (یادداشت مؤلف ) :
از رایتش آفتاب نصرت
در مشرق دودمان ببینم .
با شما گویم نیازم نیست با بیگانگان
کاین نهان گنج از کدامین دودمان آورده ام .
- بادودمان ؛ اصیل . والاتبار. با اصل و نسب .
- || باخانواده . باخویشان :
سپهدار گودزر بادودمان
که باشند برسان آتش دمان .
|| جای دود. دودگاه . (یادداشت مؤلف ). خانه :
ملت به جوار تو بیاسود
چون صید به دودمان کعبه .
ز دود سینه ٔ اهل سخن سیاه شده ست
دل دویت که آن هست دودمان سخن .
|| عطر و بوی خوش . (ناظم الاطباء).
که هرگز بدین دودمان غم نبود
فروزنده تر زین جهان کم شنود.
به توران همه دودمان پرغم است
زن و کودک خرد را ماتم است .
رهایی نیابیم یک تن به جان
نه خرگاه یابیم و نه دودمان .
بسی سروران را سرآمد به گرد
همه دودمان غارت و برده کرد.
بخواهد شدن بخت ازین دودمان
نماند بدین تخمه کس شادمان .
خود و دودمان نزد خسرو شوی
بدان سایه ٔ مهر او بغنوی .
هر آن دودمان کآن نه زین کشور است
برآیدهمی دود از آن دودمان .
قرارم چون شکسته کاروان است
روانم چون کشفته دودمان است .
بدل داد از شکوفه و برگ و میوه
عم و خال و تبار و دودمانت .
ای صدر خاندان نبوت چو باب خویش
خورشید اقربا شدی و فخر دودمان .
خدای داند کز تو به دودمان نروم
و گر برآرد دودم ز دودمان آتش .
لافد زمانه ز اقلیم در دودمان رفعت
کز ملت مسیحا خود قیصری ندارم .
وحدت گزین و همدمی از دوستان مجوی
تنها نشین و محرمی از دودمان مخواه .
نوروز را به خدمت صدرت مبارکی است
در مدحتت مبارکی دودمان ماست .
ای قاهری که به زخم نیش پشه دود از دودمان نمرود به آسمان رسانیدی . (سندبادنامه ص 143).
اولیای دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). دیو فتنه ... ملک قدیم دودمان کریم آل سامان بر باد داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). در دودمان او کسی نبود که شایستگی پادشاهی داشتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). نحوست بغی و طغیان و شومی طمع در خاندان قدیم و دودمان کریم بدو رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گفت با هر یکی گناه تو چیست
از کجایی و دودمان تو کیست .
|| (اصطلاح جانورشناسی ). خانواده . رسته . دسته .
- دودمان زاینده ؛ بسیاری از جانوران پست می توانند به وسیله ٔ تولید مثل غیر جنسی زیاد شوند و هرگاه قطعه ای از بدن آنان جدا گردد بعد از مدتی به حیوان کامل تبدیل می گردد(شبیه به قلمه زدن گیاهان ). برخی از دانشمندان جانورشناس معتقدند که از ابتدای نمو رویانی سلول هایی که بعداً گامتها را تشکیل دهند از سلول های دیگر بدن جداشده و سرنوشت مستقلی دارند به قسمی که بین سلولهای تناسلی که با یکدیگر جفت شده و تخم را درست کرده اند و گامتهایی که از این تخم اخیر زاییده شده اند هیچگونه جدایی و فاصله ای وجود ندارد و یک پیوستگی دایمی برقرار است . این فرضیه را فرضیه ٔ دودمان زاینده نامند که برای نخسیتن بار دانشمندی آلمانی به نام ویسمان آن را بیان کرد. (از جانورشناسی فاطمی صص 28-29). || طایفه ٔ بزرگ نیک نام . || نژاد. (ناظم الاطباء). اصل . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ لغات مؤلف ). تبار. (ناظم الاطباء) (غیاث ). تخمه . نسل . (یادداشت مؤلف ) :
از رایتش آفتاب نصرت
در مشرق دودمان ببینم .
با شما گویم نیازم نیست با بیگانگان
کاین نهان گنج از کدامین دودمان آورده ام .
- بادودمان ؛ اصیل . والاتبار. با اصل و نسب .
- || باخانواده . باخویشان :
سپهدار گودزر بادودمان
که باشند برسان آتش دمان .
|| جای دود. دودگاه . (یادداشت مؤلف ). خانه :
ملت به جوار تو بیاسود
چون صید به دودمان کعبه .
ز دود سینه ٔ اهل سخن سیاه شده ست
دل دویت که آن هست دودمان سخن .
|| عطر و بوی خوش . (ناظم الاطباء).