دود پیچیدن
لغتنامه دهخدا
دود پیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) دود برآمدن . دودبرشدن . فراگرفتن دود همه جا را. (یادداشت مؤلف ).
- دود پیچیدن در جایی ؛ فراگرفتن دود آن جای را. (یادداشت مؤلف ) :
پیچیده دود زلفش در خانه های مردم
تا روی آتشینش چشم پرآب بیند.
- دود سودا در سر پیچیدن ؛ خواهان و شیفته و سرگشته شدن :
در سرم پیچید آخر دود سودای کسی
ورنه عمری بود کاین دیوانه بی دستار بود.
- دود پیچیدن در جایی ؛ فراگرفتن دود آن جای را. (یادداشت مؤلف ) :
پیچیده دود زلفش در خانه های مردم
تا روی آتشینش چشم پرآب بیند.
- دود سودا در سر پیچیدن ؛ خواهان و شیفته و سرگشته شدن :
در سرم پیچید آخر دود سودای کسی
ورنه عمری بود کاین دیوانه بی دستار بود.