دوتا
لغتنامه دهخدا
دوتا. [ دُ ] (ص مرکب ) بخم . خم . دولا. کوژ. چفته . کوز. خفته . خم شده . خم آورده . (یادداشت مؤلف ). خمیده . کج . مرادف دوبالا و خمیده و منحنی و دوتا و دوته و دوتاه . (آنندراج ). کج و کج شده . (ناظم الاطباء) : عتک ؛ دوتا داشتن دست را بر سینه . (منتهی الارب ).
نیستم عاشق از چه رخ زردم
نیستم آهو از چه پشت دوتاست .
با قامت چون کمان دوتایند
با چهره ٔ چون زریر زردند.
سبک به صورت و چونان گران به قوت طبع
که پشت طاقتم از بار او همیشه دوتاست .
رفت آنچه رفت روی زمین همچنان نژند
بود آنچه بود پشت فلک همچنان دوتا.
همه خیل قفچاق کآنجا رسند
دوتا پیش آن نقش یکتا رسند.
اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش
یکتا و پشت عالمیان بر درش دوتا.
به پیران پشت از عبادت دوتا
ز شرم گنه دیده بر پشت پا.
- پشت دوتا (با فک اضافه ) ؛ با قد خم . قد خمیده . آنکه قامت خمیده دارد. که قامتش دوتاست :
یکتا نشود حکمت مر طبع شما را
تا بر طمع مال ، شما پشت دوتایید.
- پشت دوتا (به اضافه ) ؛ پشت خمیده . قد خمیده . قامت خم گشته :
ای پسر چون به جهان بر دل یکتا شودت
بنگر در پدر خویش و ببین پشت دوتاش .
پشت دوتای فلک راست شد از خرمی
تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را.
- پشت دوتا داشتن ؛ قد خمیده داشتن . خمیده پشت گشتن از حادثه و مصیبتی :
در غمش پشت دوتا دارد هنوز
وز قفایش چشمها دارد هنوز.
- چرخ یا گنبد دوتا ؛ آسمان خمیده پشت . فلک کجمدار. چرخ دورنگ ودورو. (منتهی الارب ) :
همی کند سرطان وار باژگونه به طبع
مسیر نجم مرا باژگونه چرخ دوتا.
ای تن ز غم جدا شو و می دان که هیچگه
یکتا نبود کس را این گنبد دوتا.
- دوتا اندر آوردن ؛ دوتا کردن . خم کردن :
بزد چنگ واژونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه .
- دوتاماندن ؛ خم ماندن . خمیده پشت ماندن . خم کردن پشت انجام کاری را :
فلک به دایگی دین او در این مرکز
زنی است بر سر گهواره ای بمانده دوتا.
|| (اِ مرکب ) انحنا و کجی . (ناظم الاطباء). || خمیدگی بدن . (منتهی الارب ). || نوعی پارچه ٔ نازک . (ناظم الاطباء). مثنی ، و آن جامه ؛ یعنی پارچه ای است . (یادداشت مؤلف ).
نیستم عاشق از چه رخ زردم
نیستم آهو از چه پشت دوتاست .
با قامت چون کمان دوتایند
با چهره ٔ چون زریر زردند.
سبک به صورت و چونان گران به قوت طبع
که پشت طاقتم از بار او همیشه دوتاست .
رفت آنچه رفت روی زمین همچنان نژند
بود آنچه بود پشت فلک همچنان دوتا.
همه خیل قفچاق کآنجا رسند
دوتا پیش آن نقش یکتا رسند.
اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش
یکتا و پشت عالمیان بر درش دوتا.
به پیران پشت از عبادت دوتا
ز شرم گنه دیده بر پشت پا.
- پشت دوتا (با فک اضافه ) ؛ با قد خم . قد خمیده . آنکه قامت خمیده دارد. که قامتش دوتاست :
یکتا نشود حکمت مر طبع شما را
تا بر طمع مال ، شما پشت دوتایید.
- پشت دوتا (به اضافه ) ؛ پشت خمیده . قد خمیده . قامت خم گشته :
ای پسر چون به جهان بر دل یکتا شودت
بنگر در پدر خویش و ببین پشت دوتاش .
پشت دوتای فلک راست شد از خرمی
تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را.
- پشت دوتا داشتن ؛ قد خمیده داشتن . خمیده پشت گشتن از حادثه و مصیبتی :
در غمش پشت دوتا دارد هنوز
وز قفایش چشمها دارد هنوز.
- چرخ یا گنبد دوتا ؛ آسمان خمیده پشت . فلک کجمدار. چرخ دورنگ ودورو. (منتهی الارب ) :
همی کند سرطان وار باژگونه به طبع
مسیر نجم مرا باژگونه چرخ دوتا.
ای تن ز غم جدا شو و می دان که هیچگه
یکتا نبود کس را این گنبد دوتا.
- دوتا اندر آوردن ؛ دوتا کردن . خم کردن :
بزد چنگ واژونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه .
- دوتاماندن ؛ خم ماندن . خمیده پشت ماندن . خم کردن پشت انجام کاری را :
فلک به دایگی دین او در این مرکز
زنی است بر سر گهواره ای بمانده دوتا.
|| (اِ مرکب ) انحنا و کجی . (ناظم الاطباء). || خمیدگی بدن . (منتهی الارب ). || نوعی پارچه ٔ نازک . (ناظم الاطباء). مثنی ، و آن جامه ؛ یعنی پارچه ای است . (یادداشت مؤلف ).