دواری
لغتنامه دهخدا
دواری . [ دَ ] (اِ) زری بوده است رایج از طلا که هر یک از آن به پنج شیانی خرج می شده و شیانی زری بوده از طلای ده هفت به وزن یک درهم . (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء)
در بیت ذیل معنی کلمه روشن نیست :
زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز دواری .
چون تو نه ام که خدمت کهتر کنی و مهتر
از بهر دو شیانی وز بهر یک دواری .
در بیت ذیل معنی کلمه روشن نیست :
زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز دواری .
چون تو نه ام که خدمت کهتر کنی و مهتر
از بهر دو شیانی وز بهر یک دواری .