دهقانی
لغتنامه دهخدا
دهقانی . [ دِ ] (حامص ) دهقان بودن . ایرانی نژاد وخداوند آب و ملک بودن . || زراعت و فلاحت و کشاورزی . (ناظم الاطباء). زراعت کردن . (آنندراج ). صفت و شغل دهقان . داشتن ده و مزرعه و باغ و آبادی . (از یادداشت مؤلف ) :
اندرین تنگی بی راحت بنشسته
خالی از نعمت و از صنعت و دهقانی .
در این ده کسی خانه آباد کرد
که گردن ز دهقانی آزادکرد.
بر جانور و نبات و ارکان
سالار که کردت ای سخندان ...
دهقانی تست خاک از ایراک
خویشانت نیند چون تو دهقان .
فلک چون آتش دهقان سنان کین کشد بر من
که بر ملک مسیحم هست مساحی و دهقانی .
|| ریاست ده . فرمانروایی ناحیه و سرزمین . (از یادداشت مؤلف ) :
مرا داد دهقانی این جزیره
به رحمت خداوند هر هفت کشور.
از خسک تا هزار میخ گزی
آن من نیست ملک و دهقانی .
|| (ص نسبی ) منسوب به دهقان . هرچیز که نسبت به دهقان داشته باشد: زندگی دهقانی . غذای دهقانی . (یادداشت مؤلف ) : ... و مثلا کارهای دهقانی هم بی آن ممکن نگردد. (کلیله و دمنه ).
اندرین تنگی بی راحت بنشسته
خالی از نعمت و از صنعت و دهقانی .
در این ده کسی خانه آباد کرد
که گردن ز دهقانی آزادکرد.
بر جانور و نبات و ارکان
سالار که کردت ای سخندان ...
دهقانی تست خاک از ایراک
خویشانت نیند چون تو دهقان .
فلک چون آتش دهقان سنان کین کشد بر من
که بر ملک مسیحم هست مساحی و دهقانی .
|| ریاست ده . فرمانروایی ناحیه و سرزمین . (از یادداشت مؤلف ) :
مرا داد دهقانی این جزیره
به رحمت خداوند هر هفت کشور.
از خسک تا هزار میخ گزی
آن من نیست ملک و دهقانی .
|| (ص نسبی ) منسوب به دهقان . هرچیز که نسبت به دهقان داشته باشد: زندگی دهقانی . غذای دهقانی . (یادداشت مؤلف ) : ... و مثلا کارهای دهقانی هم بی آن ممکن نگردد. (کلیله و دمنه ).