دندان کنان
لغتنامه دهخدا
دندان کنان .[ دَ ک َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کندن دندان . دندان کننده . در حال برکندن دندان . (از یادداشت مؤلف ). || کنایه از قطعکننده ٔ طمع باشد. (از برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || عجز والحاح و زاری کنان و ترسان . (غیاث ) (از آنندراج ). کنایه از بیقراری و زاری . (از برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) :
عشق برون آورد مهره ز دندان مار
آمد و دندان کنان در دم مارم ببرد.
او سرگران با گردنان من در پیَش برسرزنان
دلها دوان دندان کنان دامن به دندان دیده اند.
فتح به دندان دیتش جان کنان
از بن دندان شده دندان کنان .
|| مغلوب کنان . در حال شکست دادن و منکوب کردن :
که این مرد ابله بماند به جای
هر آن گه که بیند کسی در سرای
نباشد چنین کار کار زنان
منم لشکری وار دندان کنان .
شاهدان آب دندان آمده در کار آب
فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته .
|| (اِمص مرکب ) کنایه از بی وقری و رسوایی باشد. (از برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). وقاحت . || خجالت . (ناظم الاطباء).
عشق برون آورد مهره ز دندان مار
آمد و دندان کنان در دم مارم ببرد.
او سرگران با گردنان من در پیَش برسرزنان
دلها دوان دندان کنان دامن به دندان دیده اند.
فتح به دندان دیتش جان کنان
از بن دندان شده دندان کنان .
|| مغلوب کنان . در حال شکست دادن و منکوب کردن :
که این مرد ابله بماند به جای
هر آن گه که بیند کسی در سرای
نباشد چنین کار کار زنان
منم لشکری وار دندان کنان .
شاهدان آب دندان آمده در کار آب
فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته .
|| (اِمص مرکب ) کنایه از بی وقری و رسوایی باشد. (از برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). وقاحت . || خجالت . (ناظم الاطباء).