دندان نمودن
لغتنامه دهخدا
دندان نمودن . [ دَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) دندان سپید کردن . تهدید نمودن . خشم نشان دادن . سیاست نمودن . (یادداشت مؤلف ). تخویف و تهدید کردن . (آنندراج ). کنایه است از ترسانیدن . (آنندراج ) (از برهان ). قدرت و مهابت نشان دادن :
در این دیار به هنگام شار چندین بار
پلنگ وار نمودند غرچگان دندان .
تا دندانی بدو نموده نیاید چنانکه سزای خویش بیند و بر نعمت و ولایت نماند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399). امیر بدر حاجب و ارتکین را با غلامی پانصد بفرستاد تا دمار از مخالفان برآوردند و دندانی قوی بدیشان نمودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 585). گفتم خود همچنین است اما دندانی باید نمود تا هم آنجا حشمتی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237). امیر جواب فرستاد که چنین کنم .... و این مالشی و دندانی بود که نموده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 56).
نباید شد از خنده ٔ شه دلیر
نه خنده ست دندان نمودن ز شیر.
کدام حادثه دندان نمود با تو به کین
که صولت تو زبن برنکند دندانش .
چون نمود او به دشمنان دندان
تنگ شد بر عدو جهان چو دهان .
مرادور از لب و دندان خصمان
نگر کآن لب چه دندان می نماید.
سیه شیر چندان بود کینه ساز
که از دور دندان نماید گراز.
چو دندان نماید سر کلک او
شهادت نماید زبان سنان .
آن کس که او دودل شد بادام وار با تو
دندان نمای و آور مغزش چو پسته بیرون .
|| غضبناک شدن . در غضب شدن . (از برهان ) (ازآنندراج ) :
گر ستم دندان نماید در زمان عدل او
خنجر آتش زبانش برکند دندان شیر.
|| کنایه است از ترسیدن . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). || کنایه است از عاجز شدن و زاری کردن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). || خنده نمودن . (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از برهان ). کنایه از خنده کردن است . (از غیاث ) :
گهی گفت ای سحر منمای دندان
مخند آفاق را بر من مخندان .
صبا گرد از جبین جان زدوده
ستاره صبح را دندان نموده .
|| خوشحال گردیدن . (از آنندراج ) (از برهان ).
در این دیار به هنگام شار چندین بار
پلنگ وار نمودند غرچگان دندان .
تا دندانی بدو نموده نیاید چنانکه سزای خویش بیند و بر نعمت و ولایت نماند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399). امیر بدر حاجب و ارتکین را با غلامی پانصد بفرستاد تا دمار از مخالفان برآوردند و دندانی قوی بدیشان نمودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 585). گفتم خود همچنین است اما دندانی باید نمود تا هم آنجا حشمتی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237). امیر جواب فرستاد که چنین کنم .... و این مالشی و دندانی بود که نموده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 56).
نباید شد از خنده ٔ شه دلیر
نه خنده ست دندان نمودن ز شیر.
کدام حادثه دندان نمود با تو به کین
که صولت تو زبن برنکند دندانش .
چون نمود او به دشمنان دندان
تنگ شد بر عدو جهان چو دهان .
مرادور از لب و دندان خصمان
نگر کآن لب چه دندان می نماید.
سیه شیر چندان بود کینه ساز
که از دور دندان نماید گراز.
چو دندان نماید سر کلک او
شهادت نماید زبان سنان .
آن کس که او دودل شد بادام وار با تو
دندان نمای و آور مغزش چو پسته بیرون .
|| غضبناک شدن . در غضب شدن . (از برهان ) (ازآنندراج ) :
گر ستم دندان نماید در زمان عدل او
خنجر آتش زبانش برکند دندان شیر.
|| کنایه است از ترسیدن . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). || کنایه است از عاجز شدن و زاری کردن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). || خنده نمودن . (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از برهان ). کنایه از خنده کردن است . (از غیاث ) :
گهی گفت ای سحر منمای دندان
مخند آفاق را بر من مخندان .
صبا گرد از جبین جان زدوده
ستاره صبح را دندان نموده .
|| خوشحال گردیدن . (از آنندراج ) (از برهان ).