دندان شکستن
لغتنامه دهخدا
دندان شکستن . [ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) دندان افکندن . خرد کردن دندان . سَن ّ. (تاج المصادر بیهقی ) :
گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکند
دل ز لبهای تو دندان طمع برنکند.
- دندان کسی راشکستن ؛ خرد کردن دندان وی :
ترسم که برآرد آشکارا
آن دندان کز نهان شکستم .
- || کنایه از شکست دادن و مغلوب و منکوب کردن او :
دیدم که زبان سگ گزنده ست
دندان جفاش از آن شکستم .
گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکند
دل ز لبهای تو دندان طمع برنکند.
- دندان کسی راشکستن ؛ خرد کردن دندان وی :
ترسم که برآرد آشکارا
آن دندان کز نهان شکستم .
- || کنایه از شکست دادن و مغلوب و منکوب کردن او :
دیدم که زبان سگ گزنده ست
دندان جفاش از آن شکستم .