دمندان
لغتنامه دهخدا
دمندان .[ دَ م َ ] (اِ) دوزخ . (از برهان ) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) :
درخت بارور در کشتمندان
چو بنشانند رستند از دمندان .
هر آن کو کند جرم مجرم درسته
کند فضل حق از دمندانْش رسته .
|| آتش . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ) :
گردد اَز خشم تو چوزهر طبرزد
گردد اَز لطف تو چو آب دمندان .
درخت بارور در کشتمندان
چو بنشانند رستند از دمندان .
هر آن کو کند جرم مجرم درسته
کند فضل حق از دمندانْش رسته .
|| آتش . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ) :
گردد اَز خشم تو چوزهر طبرزد
گردد اَز لطف تو چو آب دمندان .