دلیری نمودن
لغتنامه دهخدا
دلیری نمودن . [ دِ ن َ / ن ِ / ن ُ دَ] (مص مرکب ) دلیری کردن . شجاعت نمودن . دلاوری نشان دادن . ذأر. (منتهی الارب ): تشجع؛ دلیری نمودن بی دلاوری . (دهار). به تکلف دلیری نمودن . (از منتهی الارب ). شجاعة؛ دلیری نمودن در مخاوف . (از منتهی الارب ). || جسارت کردن . بی پروایی نمودن . گستاخی کردن . تجاسر. تجرؤ. تجشع. (دهار). تحوس . جراءة :
دگر آنکه چیزی که فرمان نبود
به برداشتن خود دلیری نمود.
همی در سخن بس دلیری نمود
به گفتار بر شاه شیری نمود.
شهنشاه در جنگ مردی نمود
دلیری و تندی و گردی نمود.
دگر آنکه چیزی که فرمان نبود
به برداشتن خود دلیری نمود.
همی در سخن بس دلیری نمود
به گفتار بر شاه شیری نمود.
شهنشاه در جنگ مردی نمود
دلیری و تندی و گردی نمود.