دلفریبی
لغتنامه دهخدا
دلفریبی . [ دِ ف َ] (حامص مرکب ) دلفریب بودن . فریبندگی دل . دل آرایی . حالت و چگونگی دلفریب . دل آرایی . زیبائی :
سوی ما نامه کرد و ما را خواند
فصلهایی به دلفریبی راند.
آورده مرا به دلفریبی
واداده بدست ناشکیبی .
بدین دلفریبی سخنهای بکر
بسختی توان زادن از راه فکر.
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی .
سوی ما نامه کرد و ما را خواند
فصلهایی به دلفریبی راند.
آورده مرا به دلفریبی
واداده بدست ناشکیبی .
بدین دلفریبی سخنهای بکر
بسختی توان زادن از راه فکر.
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی .