دلسرد شدن
لغتنامه دهخدا
دلسرد شدن . [ دِ س َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) ملول و ناخوش شدن . (از آنندراج ). اشتیاق پیشین را بالتمام نداشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). نومید شدن . دماغ سوخته شدن . (فرهنگ عوام ) :
سرد شد او را دل از کار جهان
بود کارش روز و شب زار و فغان .
سرد شد او را دل از کار جهان
بود کارش روز و شب زار و فغان .