دغاکردن
لغتنامه دهخدا
دغاکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب )حیله کردن . فریب بکار بردن . تقلب کردن :
آنکس که دغایی کند او با ملک ما
زو بازنگردد ملک ما به دغایی .
بدادوصل مده بوسه جان بخواهم داد
ولیک گاه شمردن دغا نخواهم کرد.
|| تقلب و حیله کردن در قمار :
تو نرد عشق بازی و با من دغا کنی
من جان ببازم و نه همانا دغا کنم .
با روزگار قمر همی بازم ای شگفت
نایدْش شرم هیچ که چندین کند دغا.
چو شطرنج بازان دغائی نکرد
مرا گفت هین شه کن و شه نبود.
نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد.
آنکس که دغایی کند او با ملک ما
زو بازنگردد ملک ما به دغایی .
بدادوصل مده بوسه جان بخواهم داد
ولیک گاه شمردن دغا نخواهم کرد.
|| تقلب و حیله کردن در قمار :
تو نرد عشق بازی و با من دغا کنی
من جان ببازم و نه همانا دغا کنم .
با روزگار قمر همی بازم ای شگفت
نایدْش شرم هیچ که چندین کند دغا.
چو شطرنج بازان دغائی نکرد
مرا گفت هین شه کن و شه نبود.
نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد.