دستکار
لغتنامه دهخدا
دستکار.[ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به دست کارنده . (برهان ). صانع و استاد هنرمند. (غیاث ). استاد چابکدست ماهر که دستکاری چیزها کند چون جراح و کحال و روشنگر. (انجمن آرا) (از آنندراج ). صنعت و پیشه کار و پیشه ور و کارگر. (ناظم الاطباء). صنعت کار. کارگر. صنعتگر. اهل صنعت . کار دستی کننده چنانکه پیکرنگاری و صورتگری و کفاشی و نساجی و غیره . صانع. (دهار) (مهذب الاسماء) (تفلیسی ) (السامی ). صَنّاع . (مهذب الاسماء) :
بدو گفت ما دستکاران بدیم
نه از تخمه ٔ نامداران بدیم .
ثنا رفت از ایشان به هر مرز و بوم
بر آرایش دستکاران روم .
هوس پختم به شیرین دستکاری
هوسناکان غم را غمگساری .
ما أیدی فلانه ؛ چه خوش دستکار است او. (منتهی الارب ) . || جراح . (یادداشت مرحوم دهخدا) : یکی از آن [ از اسباب سته ٔ طبیبان ] هواست و دوم طعام و شراب و داروها و سازها دستکاران . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
گل چون طبیب دستکار آراسته هر جویبار
آید که نرگس را بخار ازدیده بردارد سبل .
باد خوارزمی چو سنگین دل پزشک دستکار
دست پر مسبار داردآستین پر نیشتر.
|| کارساز و کارگزار. (ناظم الاطباء). || چست و چالاک و جلد. || همکار. (برهان ). || ساخته و پرداخته باشد مطلقا، و اضافه به هرکس که کنند و گویند دستکار فلان یعنی ساخته و پرداخته ٔ فلان . (برهان ). ساخته و معمول هرکس . (آنندراج ). صنعت و کاردست : هوا پرده ٔ قاری ازدستکار غبار در سر کشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 201).
گر آید ز من دستکاری شگرف
نیارند با من درین کار حرف .
گفتم این رخنه گر ز چشم بد است
دستکار کدام دام و دد است .
بر این گوشه رومی کند دستکار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار.
بگفتا بر نشاط نام یاری
کنم زینسان که بینی دستکاری .
در دولتی کو کزین دستکار
بدیوار او برنشانم نگار.
چون آستین ز دست گذشته ست کار من
واو درنمی کشد ز چنین دستکار دست .
در شرفنامه ٔ منیری این بیت بصورت ذیل نقل شده و به سپاهانی نسبت داده شده است :
چون آستین ز دست گذشته ست کار من
او درنمی کشد ز چنین دستکار دست .
|| فوطه : هیچکدام را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توری ... یا دستکار که فوطه است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463، چ فیاض ص 456). || نشان و فرمان و نقش و کارنامه را گویند که بر دیوارها بچسبانند و بر سنگها نقش کنند بجهت اعلام و تماشای مردم . (برهان ). اعلان . || ستم و ظلم . دست اندازی :
خرابی داشت از کار جهان دست
جهان از دستکار این جهان رست .
|| تمسک . (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) به دست کاشته شده . محصول دستکار، مقابل محصولی است که با ماشین کارند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
بدو گفت ما دستکاران بدیم
نه از تخمه ٔ نامداران بدیم .
ثنا رفت از ایشان به هر مرز و بوم
بر آرایش دستکاران روم .
هوس پختم به شیرین دستکاری
هوسناکان غم را غمگساری .
ما أیدی فلانه ؛ چه خوش دستکار است او. (منتهی الارب ) . || جراح . (یادداشت مرحوم دهخدا) : یکی از آن [ از اسباب سته ٔ طبیبان ] هواست و دوم طعام و شراب و داروها و سازها دستکاران . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
گل چون طبیب دستکار آراسته هر جویبار
آید که نرگس را بخار ازدیده بردارد سبل .
باد خوارزمی چو سنگین دل پزشک دستکار
دست پر مسبار داردآستین پر نیشتر.
|| کارساز و کارگزار. (ناظم الاطباء). || چست و چالاک و جلد. || همکار. (برهان ). || ساخته و پرداخته باشد مطلقا، و اضافه به هرکس که کنند و گویند دستکار فلان یعنی ساخته و پرداخته ٔ فلان . (برهان ). ساخته و معمول هرکس . (آنندراج ). صنعت و کاردست : هوا پرده ٔ قاری ازدستکار غبار در سر کشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 201).
گر آید ز من دستکاری شگرف
نیارند با من درین کار حرف .
گفتم این رخنه گر ز چشم بد است
دستکار کدام دام و دد است .
بر این گوشه رومی کند دستکار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار.
بگفتا بر نشاط نام یاری
کنم زینسان که بینی دستکاری .
در دولتی کو کزین دستکار
بدیوار او برنشانم نگار.
چون آستین ز دست گذشته ست کار من
واو درنمی کشد ز چنین دستکار دست .
در شرفنامه ٔ منیری این بیت بصورت ذیل نقل شده و به سپاهانی نسبت داده شده است :
چون آستین ز دست گذشته ست کار من
او درنمی کشد ز چنین دستکار دست .
|| فوطه : هیچکدام را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توری ... یا دستکار که فوطه است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463، چ فیاض ص 456). || نشان و فرمان و نقش و کارنامه را گویند که بر دیوارها بچسبانند و بر سنگها نقش کنند بجهت اعلام و تماشای مردم . (برهان ). اعلان . || ستم و ظلم . دست اندازی :
خرابی داشت از کار جهان دست
جهان از دستکار این جهان رست .
|| تمسک . (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) به دست کاشته شده . محصول دستکار، مقابل محصولی است که با ماشین کارند. (یادداشت مرحوم دهخدا).