دستواره
لغتنامه دهخدا
دستواره . [ دَس ْت ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دستوار. عصا و چوبدستی شبانان . باهو :
وقت قیام هست عصا دستگیر من
بیچاره آنکه او کند از دستواره پای .
|| دستوار. دست بند. دست برنجن . || دست مانند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ) (برهان ). || مقدار دستی . دستوار. هرچیز که به مقدار دستی باشد. (برهان ). || رنج دست . (یادداشت مرحوم دهخدا با علامت تردید) :
دست دهقان چو چرم گشته ز کار
دهخدا دست نرم برده که آر
چه خوری نان دستواره ٔ او
نظری کن به دستیاره ٔ او.
در آنندراج و انجمن آرا این شعرشاهد معنی دست مانند و به مقدار دستی است و در مصراع آخر نیز «دست واره » آمده است و در یادداشت دیگر لغت نامه «دست پاره » و محتمل است که معنی مندرج در آن دو فرهنگ مربوط به لغت مصراع اخیر باشد. (یادداشت لغت نامه ).
وقت قیام هست عصا دستگیر من
بیچاره آنکه او کند از دستواره پای .
|| دستوار. دست بند. دست برنجن . || دست مانند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ) (برهان ). || مقدار دستی . دستوار. هرچیز که به مقدار دستی باشد. (برهان ). || رنج دست . (یادداشت مرحوم دهخدا با علامت تردید) :
دست دهقان چو چرم گشته ز کار
دهخدا دست نرم برده که آر
چه خوری نان دستواره ٔ او
نظری کن به دستیاره ٔ او.
در آنندراج و انجمن آرا این شعرشاهد معنی دست مانند و به مقدار دستی است و در مصراع آخر نیز «دست واره » آمده است و در یادداشت دیگر لغت نامه «دست پاره » و محتمل است که معنی مندرج در آن دو فرهنگ مربوط به لغت مصراع اخیر باشد. (یادداشت لغت نامه ).