دستمزد
لغتنامه دهخدا
دستمزد. [ دَ م ُ ] (اِ مرکب ) مزدوری که به تازی اجرت گویند. (از شرفنامه ). مزد کار کسی . مزد کارهای دستی . اجرت کار. مزد کسی که کاری کرده باشد. (برهان ). اجرت و مزدوری . (غیاث ). حق الزحمه :
هرچه بخشم به دستمزد از من
نپذیری و بس کشی بیکار.
بدان نامه که بردی سالها رنج
چه دادت دستمزد از گوهر و گنج .
دستمزدی می نخواهم از کسی
دستمزد ما رسد از حق بسی .
چون کند در کیسه دانگی دستمزد
آنگهی بیخواب گردد شب چو دزد.
چو مردان دست کاری پیشه کردم
چو نیکان دستمزد خویش خوردم .
چو دریا چرا ترسم از قطره دزد
که ابرم دهد بیش از آن دستمزد.
|| شفاعت . || امانت . (برهان ). || مکافات نیکی و بدی . (انجمن آرا) (برهان ). جزا. (یادداشت مرحوم دهخدا).
هرچه بخشم به دستمزد از من
نپذیری و بس کشی بیکار.
بدان نامه که بردی سالها رنج
چه دادت دستمزد از گوهر و گنج .
دستمزدی می نخواهم از کسی
دستمزد ما رسد از حق بسی .
چون کند در کیسه دانگی دستمزد
آنگهی بیخواب گردد شب چو دزد.
چو مردان دست کاری پیشه کردم
چو نیکان دستمزد خویش خوردم .
چو دریا چرا ترسم از قطره دزد
که ابرم دهد بیش از آن دستمزد.
|| شفاعت . || امانت . (برهان ). || مکافات نیکی و بدی . (انجمن آرا) (برهان ). جزا. (یادداشت مرحوم دهخدا).