دستره
لغتنامه دهخدا
دستره . [ دَ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دستر. دست اره . اره ٔ کوچکی باشد که آن را به یک دست کار فرمایند. (جهانگیری ). داس کوچک دندانه دار. (برهان ). داس کوچک باشد و دندانه دار است و یک دسته دارد و در اصل دست اره بوده یعنی اره ٔ کوچک که به یک دست کار می کردند. (آنندراج ). آهن پهن سرگره مضرس و غیرمضرس چون نیم دائره بادسته که علف چینان دارند. (یادداشت مرحوم دهخدا). معرب آن نیز دسترة است . (از دزی ج 1 ص 441) :
پشت خوهل و سر تویل و روی بر کردار نیل
ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره .
با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا
خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنگ .
این ترب را اگر بدوانی تو فی المثل
بر دست اره ریزد دندان دستره .
کاین ترب را به دستره خواهم اگر برید
دندانها بریزد از روی دستره .
از شکرینی که هست بهر بخائیدنش
لب همه دندان شده است بر مثل دستره .
او را آوازی بود چون آوازه دستره که در چوب افتد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 132).
پشت خوهل و سر تویل و روی بر کردار نیل
ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره .
با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا
خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنگ .
این ترب را اگر بدوانی تو فی المثل
بر دست اره ریزد دندان دستره .
کاین ترب را به دستره خواهم اگر برید
دندانها بریزد از روی دستره .
از شکرینی که هست بهر بخائیدنش
لب همه دندان شده است بر مثل دستره .
او را آوازی بود چون آوازه دستره که در چوب افتد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 132).