دست گشادن
لغتنامه دهخدا
دست گشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) بازکردن دست . دراز کردن دست . مقابل دست بستن . دست واکردن . بلند کردن دست . دست برداشتن . دست گشودن :
مرا نیز ار بود دستی نمایم
وگرنه در دعا دستی گشایم .
گشا ای مسلمان بشکرانه دست
که زنار مغ بر میانت نبست .
سحاب تیره هیهات است بی باران شود صائب
ز روی صدق در دلهای شب دست دعا بگشا.
|| برداشتن دست از. از دست رها کردن :
چو از تیر الیاس بگشاد دست
که گشتاسپ زآن خسته گردد نخست ...
دستها به تیر گشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110). || اقدام کردن . پرداختن به . آغازیدن . شروع کردن . قیام کردن . آماده ٔ اقدام شدن :
تو گفتی دو پیلند هر دو ژیان
گشاده به کین دست و بسته میان .
گشادستی بکوشش دست و بربسته زبان و دل
دهن برهم نهادستی مگر بنهی درم بر هم .
ز خون دل خویش من دست شستم
چنو دست بگشاد بر ریزش خون .
گشاد طره ٔ او بر کمین جانها دست
کشید غمزه ٔ او در کمان ابرو تیر.
ابلیس گشاده بود در معرکه دست
فضل ازلی درآمد ابلیس بجست .
دست تعدی گشاد بضرورت تنی چند را فروکوفت . (گلستان سعدی ). اطلاق ؛ دست گشادن به نیکی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کنایه از جوانمردی و همت وبخشش باشد. (برهان ). سخاوت و جوانمردی . (آنندراج ) :
گه سخاوت بر هر که او گشاید دست
گشاید ایزد بر آسمان ورا ارزاق .
گشاده بر همه خواهندگان دست
چنان چون بر همه آزادگان در.
گر به چشم همت خود بنگرد در دست خویش
آید اندر چشم او چون در سخا بگشاد دست .
گه سخا چو گشاید دو دست جود و کرم
وجود سائل مسکین رسد بعقد سؤال .
آنانکه دست جود و سخاوت گشاده اند
بی انتظار آنچه بگفتند داده اند.
مرا نیز ار بود دستی نمایم
وگرنه در دعا دستی گشایم .
گشا ای مسلمان بشکرانه دست
که زنار مغ بر میانت نبست .
سحاب تیره هیهات است بی باران شود صائب
ز روی صدق در دلهای شب دست دعا بگشا.
|| برداشتن دست از. از دست رها کردن :
چو از تیر الیاس بگشاد دست
که گشتاسپ زآن خسته گردد نخست ...
دستها به تیر گشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110). || اقدام کردن . پرداختن به . آغازیدن . شروع کردن . قیام کردن . آماده ٔ اقدام شدن :
تو گفتی دو پیلند هر دو ژیان
گشاده به کین دست و بسته میان .
گشادستی بکوشش دست و بربسته زبان و دل
دهن برهم نهادستی مگر بنهی درم بر هم .
ز خون دل خویش من دست شستم
چنو دست بگشاد بر ریزش خون .
گشاد طره ٔ او بر کمین جانها دست
کشید غمزه ٔ او در کمان ابرو تیر.
ابلیس گشاده بود در معرکه دست
فضل ازلی درآمد ابلیس بجست .
دست تعدی گشاد بضرورت تنی چند را فروکوفت . (گلستان سعدی ). اطلاق ؛ دست گشادن به نیکی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کنایه از جوانمردی و همت وبخشش باشد. (برهان ). سخاوت و جوانمردی . (آنندراج ) :
گه سخاوت بر هر که او گشاید دست
گشاید ایزد بر آسمان ورا ارزاق .
گشاده بر همه خواهندگان دست
چنان چون بر همه آزادگان در.
گر به چشم همت خود بنگرد در دست خویش
آید اندر چشم او چون در سخا بگشاد دست .
گه سخا چو گشاید دو دست جود و کرم
وجود سائل مسکین رسد بعقد سؤال .
آنانکه دست جود و سخاوت گشاده اند
بی انتظار آنچه بگفتند داده اند.