دست فروشستن
لغتنامه دهخدا
دست فروشستن . [ دَ ف ُ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) دست شستن . دست کشیدن . مأیوس شدن . منصرف شدن . چشم پوشیدن . صرفنظر کردن :
پای از طلب کرم فروبند
دست از صفت وفا فروشوی .
آنرا که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها.
چو در کیله ٔ جو امانت شکست
از انبار گندم فروشوی دست .
پسر کو میان قلندر نشست
پدر گو ز خیرش فروشوی دست .
مکن بافرومایه مردم نشست
چو کردی ز هیبت فروشوی دست .
و رجوع به دست شستن شود.
پای از طلب کرم فروبند
دست از صفت وفا فروشوی .
آنرا که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها.
چو در کیله ٔ جو امانت شکست
از انبار گندم فروشوی دست .
پسر کو میان قلندر نشست
پدر گو ز خیرش فروشوی دست .
مکن بافرومایه مردم نشست
چو کردی ز هیبت فروشوی دست .
و رجوع به دست شستن شود.