دست خاییدن
لغتنامه دهخدا
دست خاییدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دست گزیدن . به دندان گرفتن دست به علامت حسرت و پشیمانی . اظهار پشیمانی کردن . (دهار) :
دست خائی بعد ازآن تو کای دریغ
این چنین ماهی بد اندر زیر میغ.
همه نخلبندان بخایند دست
ز حیرت که نخلی چنین کس نبست .
همچنین مرد جاهل سرمست
روز درماندگی بخاید دست .
اگر این شکر ببینند محدثان شیرین
همه دستها بخایند چو نیشکر به دندان .
کسی کو آزمود آنگاه پیوست
نباید بعد از آن خاییدنش دست .
دست خائی بعد ازآن تو کای دریغ
این چنین ماهی بد اندر زیر میغ.
همه نخلبندان بخایند دست
ز حیرت که نخلی چنین کس نبست .
همچنین مرد جاهل سرمست
روز درماندگی بخاید دست .
اگر این شکر ببینند محدثان شیرین
همه دستها بخایند چو نیشکر به دندان .
کسی کو آزمود آنگاه پیوست
نباید بعد از آن خاییدنش دست .