دست بریدن
لغتنامه دهخدا
دست بریدن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) قطع کردن دست : اقتباب ؛ دست کسی را بریدن . (تاج المصادر بیهقی ).
- دست بریدن از کسی ؛ از او دست شستن :
گفتم که بشوخی ببرد دست از ما
زین دست که او پیاده میداند برد.
- دست از کُلَمَک بریدن ؛ کنایه از بی مروتی و ناانصافی در معاملات است . (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
- دست بریدن از کسی ؛ از او دست شستن :
گفتم که بشوخی ببرد دست از ما
زین دست که او پیاده میداند برد.
- دست از کُلَمَک بریدن ؛ کنایه از بی مروتی و ناانصافی در معاملات است . (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).