دزندیس
لغتنامه دهخدا
دزندیس . [ دِ زَ ] (ق ) همانا. ظاهراً. گویا. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) :
اگرچه در وفا بی شبهی و دیس
نمی دانی تو قدر من دزندیس .
دزاندیس . و رجوع به دزاندیس شود.
|| اولاً. در اول . || فی الفور. فوراً در حال . (ناظم الاطباء).
اگرچه در وفا بی شبهی و دیس
نمی دانی تو قدر من دزندیس .
دزاندیس . و رجوع به دزاندیس شود.
|| اولاً. در اول . || فی الفور. فوراً در حال . (ناظم الاطباء).