دریادلی
لغتنامه دهخدا
دریادلی . [ دَرْ دِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت و حالت دریادل . جوانمردی . سخاوت . بخشندگی . کرم . جود. بخشش :
ز دریادلی شاه دریاشکوه
نوازش بسی کرد با آن گروه .
آب رخ مرد ز دریادلیست
حاصل درویش ز بی حاصلی است .
|| دلیری . شجاعت : و صیت حدیث دریادلی و زبردستی ایشان بر روی زمین منتشر. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص 31). || کنایه از پاکی با استقلال مزاج و صبر در شداید. (از لغت محلی شوشتر خطی ).
ز دریادلی شاه دریاشکوه
نوازش بسی کرد با آن گروه .
آب رخ مرد ز دریادلیست
حاصل درویش ز بی حاصلی است .
|| دلیری . شجاعت : و صیت حدیث دریادلی و زبردستی ایشان بر روی زمین منتشر. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص 31). || کنایه از پاکی با استقلال مزاج و صبر در شداید. (از لغت محلی شوشتر خطی ).