دریاب
لغتنامه دهخدا
دریاب . [ دَرْ ] (اِ) دریا را گویند که به عربی بحر خوانند. (برهان ). دریا. (جهانگیری ) :
عدیل ماهیان باشم به دریاب
که همچون ماهیم همواره در آب .
دل و جان هرکس چنان غم گرفت
که ماهی به دریاب ماتم گرفت .
موش را موی هست چون سنجاب
لیک پاکی نیابد از دریاب .
تو حل خواهی شدن در آب معنی
اگر هستی یقین دریاب معنی .
بحر است و حباب و آب دریا
آن بحر درین حباب دریاب .
عدیل ماهیان باشم به دریاب
که همچون ماهیم همواره در آب .
دل و جان هرکس چنان غم گرفت
که ماهی به دریاب ماتم گرفت .
موش را موی هست چون سنجاب
لیک پاکی نیابد از دریاب .
تو حل خواهی شدن در آب معنی
اگر هستی یقین دریاب معنی .
بحر است و حباب و آب دریا
آن بحر درین حباب دریاب .