دروا
لغتنامه دهخدا
دروا. [ دُرْ ] (ص ) دروای . درست و تحقیق . (برهان ) (اوبهی ). درست و راست و محقق . (ناظم الاطباء). راست . درست . (یادداشت مرحوم دهخدا). درواخ . دژواخ :
یعقوب این فراست درواش دید گفتا
بر پاکی مسیح چو تو محضری ندارم .
|| برپا. سرپا. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِخ ) نام سلاطین و بزرگان هندوستان . (برهان ) (از جهانگیری ).
یعقوب این فراست درواش دید گفتا
بر پاکی مسیح چو تو محضری ندارم .
|| برپا. سرپا. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِخ ) نام سلاطین و بزرگان هندوستان . (برهان ) (از جهانگیری ).